آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطره خود از سخت ترین روز زندگی خود نوشت: از لحظه ای که خبر ترور آیت الله خامنه ای را شنیدم تا زمانی که ایشان را زنده ندیدم ، آرام نگرفتم ...


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی ، گزیده خاطره ایشان از روزهای ششم و هفتم تیرماه 1360 بدین شرح است :

… روز شنبه ۶ تیر ۱۳۶۰ دو ساعت و اندی بعد از ظهر از چاه سیصد و پنجاه متری معادن ذغال سنگ باب نیزوی زرند کرمان پس از دو ساعت گشت و گذار در تونل‏ های سیاه و تاریک و مرطوب زغال سنگ بیرون آمدم .داشتم به حال کارگران زحمتکش و مظلوم معادن ذغال فکر می‌کردم که فرمانده ژاندارمری منطقه، رشته فکرم را برید و گفت: «به جان آیت‌الله خامنه ‏ای امام جمعه تهران سوء قصد شده و ایشان را به بیمارستان برده ‏اند!».البته عقل به خرج داد و اضافه کرد: «جراحت سطحی است و ایشان را خطری تهدید نمی‌‏کند.» اگر این را نمی‌‏گفت نمی‌‏دانم در آن حالت چه بر سرم می‌‏آمد. اما همین اضافه توانست خاطرم را کمی آرام کند.


فقط چنین خبر موحشی می‌‏توانست فکرم را از زندگی مشکل معدن کاران جدا کند که کرد.فوراً  لباس معدنچیان را درآوردم و خودم را شستم ولباس خودم را پوشیدم.به شهر زرند آمدم. سخنرانی کوتاهی برای مردم نجیب و منتظر زرند در مسجد جامع نمودم و عذرم را گفتم و لابد پذیرفتند و یکسره به فرودگاه کرمان رفتم و با اینکه هواپیما را کمی معیوب می‌دیدند، اول شب خود را به تهران رساندم و تا در بیمارستان قلب ایشان را زنده ندیدم آرام نگرفتم .

گر چه در فرودگاه کرمان هم به وسیله تلفن چنین اطمینانی داده بودند ولی «شنیدن کی بود مانند دیدن».چند ساعتی که طول کشید از سر معدن باب نیزو تا اتاق سی، سی، یو بیمارستان قلب برسم تمام فکرم در فضای معطر زندگی همرزم و همراه دیرین دوران مبارزاتم  و یار و حلاّل مشکلات فراوان امروز و آینده انقلاب می‌گشت.

نقش امام جمعه تهران را در مبارزات زمان شاه از اول تا آخر، زندان‌هایش، شکنجه‌هایش، تبعید‌هایش، سخنرانی‌هایش، فکر دادن‌هایش و نوشته‌هایش و آثار حضورش در شورای انقلاب، در حزب جمهوری اسلامی، در دولت موقت، در ارتش، در جنگ و در سپاه پاسداران انقلاب و در نهادهای دیگر انقلاب، در بسیج توده مردم و در مجلس شورای اسلامی.


صدای گیرا و نیروبخشش را در خطبه‏ های جمعه‏ های تهران و لحن گرم و حال آورش را در قرائت سوره های قرآن نماز جمعه و بیشتر از همه کمک‌هایش به امام امت در امور کشور و ارتش و جنگ را که مهم‌ترین مسأله کشور بود.


روز یکشنبه هفتم تیر صبح زود به بیمارستان رفتم.حال ایشان را رو به بهبودی توصیف کردند.علاوه بر گفته آنان نقطه روشن‌تر این بود که ایشان من را شناخت و کمی خوشحال‏‌تر شدم.به مجلس رفتم، قبل از دستور در رابطه با سوء قصد نافرجام، مطالبی تحلیل گونه گفتم.بالأخره هر طور بود تا آخر جلسه تاب آوردم وپس از جلسه، تلفنی از بیمارستان قلب خبر گرفتم.دکتر‌ها حاضر نبودند کاملاً ما را مطمئن کنند، «اما» و «اگر» می‌‏گذاشتند، ولی خوشبین‏‌تر می‌‏نمودند.من چون با پزشکان معالج امام جمعه مصدوم قرار داشتم در بیمارستان، و هم با حاج احمدآقا فرزند امام قرار داشتم در منزل.برای جلسه دوم نماندم و با کمی تأخیر به بیمارستان رسیدم. هم آقای خامنه ‏ای را زیارت کردم و هم درباره حال ایشان با دکتر‌ها صحبت کردم.آن‌ها گفتند حداقل چند ماهی ایشان قادر به اقامه نماز جمعه نخواهند بود، گرچه اینبار اطمینان به رفع خطر پیدا کرده بودند…

من بایستی هم به مجلس برسم،  هم به حزب و هم شورای عالی دفاع و هم شورای ریاست جمهوری و در مورد شورای عالی قضایی و کابینه هم توقع زیادی از من بود.براین‌ها اضافه کنید که سنگر نماز جمعه هم که پشتوانه روحی و بسیج کننده عمده نیرو‌ها بود، بسیج گرش و قهرمانش در بیمارستان در مرز شهادت و بقا در دنیا می‌‏زیست که رسیدگی و حفاظت ایشان هم خود داستان دیگری دارد.و اضافه کنید رسیدگی به مجروحان فاجعه و حفاظت آن‌ها و خانواده‏های عزادار را.

فقط لطف و توفیقات الهی است که به انسان ضعیفی چون من در چنین وضعی قدرت روحی لازم را عطا می‌‏کند که خودش را نبازد و با توکل بر خدا وظایفش را انجام دهد.وقتی که در کنار تخت بیمارستان حال ایشان را کاملاً خوب و رضایتبخش دیدم در یک لحظه از عالم غم و اندوه بیرون آمدم و جلو چشمانم افق جدیدی باز شد.ولی معلوم است که این حال خوب نمی‌‏توانست خیلی دوام داشته باشد. قیافه نیمه متبسم آقای خامنه ‏ای به ذهنم آورد که از فاجعه خبر ندارد والا نمی‌‏توانست به روی من لبخند بزند…

در آن لحظات، به حال آقای خامنه ‏ای غبطه می‌‏خوردم که از انبوهِ اندوه ما و مردم مطلع نیست و موقتاً با خیالات خود به امید ملاقات با عزیزانی که دیگر در این دنیا نخواهد دیدشان صفا می‌‏کند وهم نگران آینده ‏ای بودم که این خبر وحشت بار مانند پتکی گران پیکر تکیده‏ اش را خواهد کوفت ...


منبع : «عبور از بحران»،  کارنامه و خاطرات سال ۶۰ هاشمی رفسنجانی / به اهتمام : یاسر هاشمی / دفتر نشر معارف انقلاب

اول شب خود را به تهران رساندم و تا دربیمارستان قلب ایشان را زنده ندیدم آرام نگرفتم .گرچه درفرودگاه کرمان هم به وسیله تلفن چنین اطمینانی داده بودندولی«شنیدن کی بود مانند دیدن».چند ساعتی که طول کشید از سر معدن باب نیزو تا اتاق سی، سی، یو بیمارستان قلب برسم تمام فکرم در فضای معطر زندگی همرزم و همراه دیرین دوران مبارزاتم ویاروحلاّل مشکلات فراوان امروز و آینده انقلاب می‌گشت...

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا